مثل دریا موج داشت
تا پرستو اوج داشت
از شکوفه های بید
سادگی می خرید
با نظر بر آب رود
مثنوی ها می سرود
حیف در یک روز سرد
با قناری های زرد
رفت تا اوج خدا
تا دیاری آشنا
از سیاهی دل برید
تا به زیبایی رسید
مثل یک آینه بود
ساده و بی کینه بود
در نگاهش راز بود
عاشق پرواز بود
زندگی را دوست داشت
سادگی را می نگاشت
مهربان و ساده بود
ساده و افتاده بود
مثل خنجر تیز بود
دشت حاصل خیز بود
نسبتی با حور داشت
چون ستاره نور داشت